ماجرا از اين قرار بود که در سال 1361 تصميم گرفتم به قم بروم. بدون خانواده و بهتنهايي راه افتادم. در هواپيما چندنفر لبناني بوديم. در ميان ما لبنانيها، يکي بود که ريشش را تراشيده بود و با دختر غيرمحجبهاي همراه بود. آنزمان در ايران موضوع حجاب مطرح نبود. وارد فرودگاه مهرآباد که شدم، مسئول امنيتي فرودگاه که براي بازرسي ما ايستاده بود، گردن بند طلا به گردنش بود و ريشش را هم تراشيده بود. کساني که بيحجاب بودند يا ريششان را تراشيده بودند، بهسادگي رد شدند؛ اما من را که با لباس روحاني بودم و چندنفر ديگر که ريش داشتند، در کناري نگهداشتند و اجازهي رفتن ندادند. به همين ترتيب تا نيمهشب در فرودگاه معطّل شديم.
نيمهشب، ماشيني آمد و ما را به بازداشتگاهي برد. بازداشتگاه ما، ساختماني مصادرهاي بود که اتاقهاي کوچکي داشت. ما را داخل يکي از اين اتاقها حبس کردند. دو روز در آنجا در بازداشت بودم! شخصي آمد و چندساعت از من بازجويي کرد:
ـ تو کي هستي؟
ـ در ايران قصد انجام چه کاري داري؟
ـ با چه کسي رابطه داري؟
و دربارهي لبنان نيز بازجويي را شروع کرد و ...
بعد از گذشت دو روز از بازداشتم که زير نظر "اطلاعات نخستوزيري ايران" بود، بازجو بهسادگي از من عذرخواهي کرد و آزاد شدم!
آن دو روز خيلي به من سخت گذشت. گاهي به اين فکر ميکنم که در تمام عمرم در زندان يا بازداشت نبودهام، اما در جمهوري اسلامي بازداشت شدهام. اين براي من خيلي دردناک بود و من اصلا انتظار وقوع آن را نداشتم."
ملاحظه مهم:
در اوايل دههي 60 و هنگام نخستوزيري "ميرحسين موسوي"، وزارت اطلاعات هنوز تاسيس نشده بود و امور امنيتي و اطلاعاتي کشور، در واحدي با عنوان "اطلاعات نخستوزيري" با مسئوليت "خسرو قنبري تهراني" و "سعيد حجاريان کاشي" انجام ميشد. ظاهرا اين افراد که از فعاليتهاي سپاه پاسداران ناراحت بودند، براي پيبردن به اطلاعات و فعاليتهاي نيروهاي مرتبط با سپاه، دست به اين اقدام زدهاند.